📌 حالا میفهمم ...! بعد از جلسات و فعالیت‌هایی که صبح در محل کارم داشتم و امتحانی که لغو نشده بود، قرارمون با همسرم این بود که ظهر بریم خونه ی پدری من سر بزنیم و بعد از مدت ها کنارشون باشیم. از میدان امام علی که چرخیدم به سمت محل کار همسرم، صدایی مهیب شنیدم و بعد خاکستر و دود زیادی که به آسمون میرفت. جلوتر رفتم. دیدم آدمای تو خیابون همه مبهوت صحنه‌ی روبرو هستن! این اولین باری بود که از این فاصله کم جلوی چشمم جنگ رو دیدم. تازه الان احساس کردم که آره واقعا جنگه! فکر میکردم هیچوقت جنگ به یزد نرسه. امروز یک بار دیگه اقتدار و غیرت مردم رو به چشم دیدم. مردمی که مبهوت بودن اما فرار نکردن و ماندن تا اگه کاری از دستشون بر بیاد انجام بدن! مهدیه یزدانی یکشنبه| ۱ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd