📌 بید و باد اینجا شباب‌الحسن هست. اولین هیات کودکان ایران در دارالعباده یزد. جایی که زیر خیمه اباعبدالله، سینه‌زن، میان‌دار، خادم و چایی‌بریزش همه کودک هستند. کودک‌هایی که بزرگ بزرگ‌شان هشت نُه ساله هستند. اینجا اصل بچه‌ها هستند و فرع بابا و مامان‌ها. بچه‌ها وسط می‌نشینند و پدر و مادرها دور و بر. حاجی و مسئول و مشتیِ هیات شیخِ جوانِ عمامه به سری است که بچه‌ها «عمو فردی‌نژاد» صدایش می‌زنند. با همسر و دختر و پسرم زهرا و علی آمده‌ایم هیات. مراسم چاووشی‌خوانی محرم امسال را انداخته‌اند توی مسجد اعظم امامزاده جعفر. به خودم بود می‌خواستم به مسجد حظیره بروم. مراسم وداع با پیکرهای شهدای اول تیر در یزد آنجا بود؛ اما بچه‌ها می‌خواستند به هیات عمو فردی‌نژاد بیایند. مراسمِ امشب هیات به شلوغی مراسم‌های قبلی نیست. عمو هم اول جلسه‌ای پشت میکروفن می‌گوید: «طبیعیه. مردم احتیاط می‌کنند.» همین دیروز مردم ستون‌های دود را پایین شهر دیده‌اند. جنگ به پشت دیواره‌های شهر رسیده است. شهری که از نزدیکترین جنگی که در یاد و حافظه‌اش باقی مانده بیش از هفت صد سال می‌گذرد و تنها تصویر مبهمی از اسب‌سوارانی با چشم‌هایی تنگ و کشیده در خاطره کوچه‌هایش نقش بسته است. شهری آنقدر دور از میدان نبردهای روزگار که حتی به یاد ندارد در جنگ چهل سال پیش با همسایه غربی حتی یکبار پای موشکی به آسمان و زمینش رسیده باشد. محمد هادی شمس‌الدینی سه‌شنبه|۳ تیرماه ۱۴۰۴| 🇮🇷 | روایت مردم یزد @revayateyazd @artyazd_ir