📌
#سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
*مادران مقاوم*
از دیروز مدام میگم کاش میتونستم یکاری انجام بدم.
درسته که دعاخوبه و وظیفهی همه هست اما منم نمیتونم بنشینم و دست رو دست بذارم.
زنگ هلال احمر زدم و گفتم هرموقع و هرجا گفتین خودمو برای کمک میرسونم فقط یادتون نره بهم خبر بدین.
داشتم فکر میکردم که الان وظیفه ام چیه که یادم اومد میدان امیرچخماق تجمع هست.
با نیت از خونه اومدم بیرون.
وارد حسینیه تاریخی امیرچخماق شدم.
رفتم کنار رفقای قدیمی شهدای گمنام و خوشنامی که اینجا آرمیدن.
بعد از خوندن فاتحه یک بانویی که برام نماد فداکاری و جهاد و اخلاصه رو دیدم.
-چه خبر؟
-بچهها خوبن؟
گفت:
از ۵ صبح که فهمیدم سردارامون رو زدن احساس خوبی ندارم. درسته که حق این عزیزان شهادت بود ولی روش شهادتشون برای ما که ۴۰ سال خون دل خوردیم سخت و دردناک بود.
تا دیشب دل نگران و مضطرب بودم، وقتی حضرت آقا صحبت کردند انگار آب ریختن رو آتیش دلم.
اخه بچه هام یکیشون غرب تهرانه و یکی دیگه همدان!
هیچکدوم گوشی جواب نمیدادن.
من خودم بچهی جنگم ولی بچههام به صدای موشک عادت ندارن.
البته که حالشون خوبه و زنگم زدن اما خب ...
همسرم بهم گفته این رفتار برای کسی که تو جنگ بزرگ شده و همسرش پاسدار بوده خوب نیست!
گفتم بچههام پیشم باشن بعد همهمون رو باهم بزنن من حرفی ندارم!
اینجا دیگه نتونست بغضشو نگه داره و من پذیرای آغوش مادر نگران و مقتدر جلوی روم بودم.
خوشبحال جمهوری اسلامی ایران که همچین زنان و مادران مقتدر و فداکاری داره.
مشق شهادت میکنن مردای این خاک
از روی دست و بازوی سقای بی دست
مهدیه یزدانی
سهشنبه | ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ |
#یزد
🇮🇷
#روایتدارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd