•~❄~•
داشتم با نامحرم چت میکردم😐
آره خودمم میدونم
نامحرم بود🥺
حالا چه یه سال بزرگتر کوچیکتر چه خیلی بزرگتر کوچیکتر🙊
بحث کشید به مسائل فوق منحرفی😭
داشتم غرق میشدم توش
تو باتلاق بدی داشتم خفه میشدم😢
یه آن یه حسی بهم دست داد
از اون حس بدا نه
یه حس خاص😃
انگار یکی با یه صدای خاص پشت سرم گفت: بابا مهدیت داره نگات میکنه ها 🥲 نزار گریش بگیره دختر 😓
تمومش کن❌
دستام رو کیبورد لغزید و برای طرف نوشتم:
تمومش کن بس کن
خداحافظ برای همیشه...
هنوز داشت تایپ میکرد که بلاکش کردم⛔
میخواستم به بابا جون بگم ببخشین باباییم☹️
منو ببخش🙁
دخترت شرمندته 😔
اشتباه کردم 😫
غلط کردم😧
دوباره پشت گوشم همون صدای خاص گفت:
روسفیدم کردی دختر😊
بخشیدمت🙂
قلبم چه میفهمید که آن چنان تند ضربان میکوبید به سینم؟🫀
کاش باباییم رو میدیدم😞
کاش دستشو میبوسیدم و تو آغوش گرمش پناه میگرفتم
یادم اومد که میگفتن امام زمان(عج) همه رو میبینه👀
کنارمونه
شاید دیده باشیمش ولی نشناخته باشیمش😖
چقدر غریبی بابا جونم😦
از اون روز همه چیزم شد برا بابا مهدی😌
افکارم🧠
رفتارم🧕🏻
حرکاتم🤓
حرفام🗣️
همه چیزم☺️
کل وجودمو در اختیارت میزارم بابایی
خودت هوای منو تو این دنیای بد داشته باش🙃💚
الهی آمین🤲🏻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تلنگرانہ💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪
@mazhabijdn🍂⃟💕❫