🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 ۵ کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجیها درافتادیم!« سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد :»از همه مهمتر! این پسر سوریهای عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!« و از خاطرات خیال انگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :»نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!« در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :»خب تشنمه!« 👌👇 ^°@mazhabijdn°^ فراورد بهتره رفیق😉❤️