🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼
#رمان_دمشق_شهر_عشق
#پارت_۱۸
که دوباره بازخواستم کرد :»حتماً رافضی هستی، نه؟« و
اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی شمشیر پرده گوشم را
پاره کرد و اصلاًنفهمیدم چه میگوید که دوباره سعد با
همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :»اگه رافضی بود که من
عقدش نمیکردم!« و انگار گناه ایرانی و رافضی بودن با
هیچ آبی از دامنم پاک نمیشد که خودش را عقب کشید
و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله
کرد :»من قبلاً با ولید حرف زدم!« و او با لحنی چندشآور
پرخاش کرد :»هر وقت این رافضی رو طلاق دادی،
برگرد!« در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر
میشد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین میکوبید.
نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از مبارزه
پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین
#ادامه_دارد
#هر_شب_ساعت_21
#به_سبک_شهدا_بپیویندید👌👇
^°
@mazhabijdn°^
فراورد بهتره رفیق😉❤️