#کتاب آرام جانم
#پارت ۳۹۶
چشمی خانم پرستار گفت و ابروهای من تا جا داشت باال پرید، جانم مینا؟ موهاشم
بکنه تو؟! این االن واسه چی غیرتی شد؟! نکنه زنش بود؟! واقعا اینجا چه خبر بود...
نگاهم رو سمت جلیل چرخوندم و با دهن باز بهش خیره شدم، و دوباره نگاهی به مینا
خانمشون انداختم، که ب*و*سی روی دستش کاشت و بعد سمت جلیل فوتش کرد،
جلل خالق ب*و*س هوایی فرستاد برای جلیل! جلیل لبخند محویی روی لبش نقش
بست و سری از روی تاسف تکون داد و پرستار جان هم از اتاق خارج شد، آب دهنم
رو قورت دادم و نگاهم رو روی جلیل قفل کردم، سنگینی نگاهم رو احساس کرد و
بهم نگاهی انداخت
- چته؟!
خودم رو جمع و جور کردم و کمی خودم رو باال کشیدم، با ابرو به جای خالی خانم
پرستار اشاره زدم و گفتم:
- زنته؟!
- فضولیش به تو نیومده
پوکر فیس شدم و بعد اخم هام رو تو هم کردم، خب چه سواالیی میپرسم من معلومه
که زنشه، خوش اخالقیاش و غیرتی بازیاش برای اونه، معلومه زنشه... و قضیه زن و
شوهری به من مربوط نمی شه... با یاد آوری " بهنام " گفتن پرستار جون که فهمیدم
اسمش میناست، اخم هام رو باز کردم و لبخند عریض و طویلی زدم که تموم دندونام
ریخت بیرون، جلیل این بار پوکر فیس شد و پرسید:
- الحمداهلل خل بودی، خل تر شدی. به چی می خندی؟!
چشم و ابرویی براش اومدم و گفتم:
- بهنام اسمته؟
چشم هاش روی هم افتاد و دستی داخل موهاش کشید و زیر لب زمزمه کرد