خیلیها موقع بارداری روزه نمیگیرند. اما من با اینکه فرزندانم پشت سر یکدیگر به دنیا آمدهاند، روزه میگرفتم و نمازهایم را اول وقت میخواندم.
من بچههایم را بسیجی و هیئتی تربیت کردهام. آنها را با خود به حرم، نماز جمعه و مسجد میبردم تا گوشهگیر و خجالتی بزرگ نشوند. میگفتم در مسجد مکبّر بشوید. صدایتان بیاید تا من بشنوم. برایشان جایزه تعیین میکردم؛ مثل خریدن چیزی که دوست داشتند یا انجام کاری که خوشحالشان میکرد.
حسین در بچگی اصلا اذیتم نکرد. کاش یک کم بداخلاق یا بد بود. الان گاهی به او میگویم کاش کمی اذیتم میکردی. وقتی فکر میکنم کجا هست و کجا رفته، آرامش خاصی پیدا میکنم وگرنه دلتنگی اذیتم میکند. به خصوص که در خانواده بیشتر با من بود.
وقتی رفت خیلی برایم سخت بود. مریض شدم. الان میفهمم حضرت زینب(س) که هیچوقت از حسینش جدا نبود چقدر سختی کشید.
🌾