•°📚🎗°• 🌱 ۱-رفت بندرعباس. سر و صورتش را پوشاند. با لباس مبدل و غیر روحانی در بازار قدم زد. بعد از مدتی روی پله‌های کنار خیابان نشست. محل خواب فقرایی بود که شب‌ها با بغچه‌هایشان به آنجا می‌آمدند. به آرامی سرش را روی زمین گذاشت و کنارشان دراز کشید و خوابید. ۲-پسرم! سعی کن که با حق‌الناس از این جهان رخت نبندی که کار بسیار مشکل می‌شود. سر و کار انسان با خدای تعالی که أرحم الراحمین است بسیار سهل‌تر است، تا سر و کار با انسان‌ها. ۳-سر ظهر، لباس‌های نشسته رفیقش را شست و آب کشید و روی بند انداخت. در جواب تعجب دوستش گفت: «نبودی، دیدم کاری ندارم، لباس‌هایت را شستم». -احمد -شهید‌احمد‌خمینی به کانال سبک شهدا بپیوندید🙂👇 •|@mazhabijdn|•