پیش از اینها فکر می کردم خدا خانه ای دارد کنار ابر ها☁️💨 مثل قصر پادشاه قصه ها🕍 خشتی از الماس، خشتی از طلا💎💰 پایه های برجش از عاج و بلور🪚 بر سر تختی نشسته با غرور🛋 ماه برق کوچکی از از تاج او🌕👑 هر ستاره پولکی از تاج او💫⭐️ اطلس پیراهن او آسمان🌅 نقش روی دامن او کهکشان🌠 رعد و برق شب طنین خنده اش⚡️ سیل و طوفان نعره ی توفنده اش🌪🌊 دکمه ی پیراهن او، آفتاب☀️ برق تیر و خنجر او، ماهتاب🌙 هیچ کس از جای او آگاه نیست❗️ هیچ کس را در حضورش راه نیست🚷 پیش از اینها خاطرم دلگیر بود🙍🏻‍♀ از خدا در ذهنم این تصویربود🗯 آن خدا بی رحم بود و خشمگین😈 خانه اش در آسمان دور از زمین🕋 بود، اما در میان ما نبود💭 مهربان و ساده و زیبا نبود💭 در دل او دوستی جایی نداشت💔 مهربانی هیچ معنایی نداشت❤️‍🔥 ... هر چه می پرسیدم از خود از خدا❓ از زمین از آسمان از ابرها❔ زود می گفتند: این کار خداست❗️ پرس و جو از کار او کاری خطاست❕ هر چه می پرسی جوابش آتش است🔥 آب اگر خوردی جوابش آتش است🔥 تا ببندی چشم کورت می کند👁 تا شدی نزدیک دورت می کند🌬 کج گشودی دست، سنگت می کند🪨 کج نهادی پای لنگت می کند🤌🏻 تا خطا کردی عذابت می دهد🦹🏻‍♂ در میان آتش آبت می کند💥🔥 با همین قصه دلم مشغول بود🌫 خواب هایم خواب دیو و غول بود🦹🏻‍♀ خواب می دیدم که غرق آتشم❤️‍🔥 در دهان شعله های سرکشم🔥 در دهان اژدهایی خشمگین🐉 بر سرم باران گرز آتشین☄ محو می شد نعره هایم بی صدا〰 در طنین خنده ی خشم خدا...⚠️ نیت من در نماز و در دعا🤲🏻 ترس بود و وحشت از خشم خدا🤕 هر چه می کردم همه از ترس بود👊🏻 مثل از بر کردن یک درس بود ..📓 مثل تمرین حساب و هندسه🧮 مثل تنبیه مدیر مدرسه🦯 تلخ، مثل خنده ای بی حوصله🙂 سخت، مثل حل صد ها مسئله📜 مثل تکلیف ریاضی سخت بود🗞 مثل صرف فعل ماضی سخت بود📑 تا که یک شب دست در دست پدر👨‍👧 راه افتادم به قصد یک سفر🛣 در میان راه، در یک روستا🚞 خانه ای دیدیم، خوب و آشنا🌌 زود پرسیدم: پدر! اینجا کجاست؟❓ گفت: اینجا، خانه ی خوب خداست!❤️‍🩹 گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند🕌 گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند🕯 با وضویی دست و رویی تازه کرد💦 با دل خود، گفتگویی تازه کرد♥️ گفتمش پس آن خدای خشمگین💭 خانه اش اینجاست؟ اینجا در زمین؟🕋 گفت :آری خانه ی او بی ریاست🏕 فرش هایش از گلیم و بوریاست💐 مهربان و ساده و بی کینه است🌹 مثل نوری در دل آیینه است✨🪞 عادت او نیست خشم و دشمنی🗝 نام او نور و نشانش روشنی🪄 خشم، نامی از نشانی های اوست🎀 حالتی از مهربانی های اوست🎐 قهر او از آشتی شیرین تر است💆🏻‍♀ مثل قهر مهربان مادر است🙎🏻‍♀ دوستی را دوست معنی می دهد🤝 قهر هم با دوست معنی می دهد🤌🏻 هیچ کس با دشمن خود قهر نیست👎🏻 قهر او هم یک نشان از دوستی است👌🏻 تازه فهمیدم خدایم این خداست☝️🏻 این خدای مهربان و آشناست😍🥰 دوستی از من به من نزدیک تر🤤 از رگ گردن به من نزدیک تر!🌡 آن خدای پیش از این را باد برد🌬 نام او راهم دلم از یاد برد💔❤️‍🩹 آن خدا مثل خیال و خواب بود😴 چون حبابی نقش روی آب بود🤠 می توانم بعد از این با این خدا🫀 دوست باشم دوست، پاک و بی ریا🫂 می توان با این خدا پرواز کرد🦋 سفره ی دل را برایش باز کرد🏵 می توان در باره ی گل حرف زد🌷 صاف و ساده مثل بلبل حرف زد🕊 چکه چکه مثل باران راز گفت🌧 با دو قطره صد هزاران راز گفت💧 می توان با او صمیمی حرف زد🫂 مثل یاران قدیمی حرف زد👨🏻 می توان تصنیفی از پرواز خواند🦚 با الفبای سکوت آواز خواند🧏🏻 می توان مثل علف ها حرف زد🌾🍀☘ با زبانی بی الفبا حرف زد💆🏻 می توان در باره ی هر چیز گفت🤏🏻 می توان شعری خیال انگیز گفت✌️🏻 مثل این شعر روان و آشنا:🤤 پیش از اینها فکر می کردم خدا ...😮‍💨