سال اول جنگ، بالای تپهای بودیم. به ابراهیم هادی گفتم: «ببین عراقیها چه راحت رفتوآمد میکنن، میشه یه روز مردم ما هم برن شهرشون؟» لبخند زد و گفت: «روزی میاد که از همین راه، دستهدسته میرن کربلا.» توی برگشت از یکی اسم اونجا را پرسیدم؛ گفتند: «مرز خسروی»