بسم رب شهدا
قسمت سوم
حماسه حسینی درکربلای پنج شلمچه
گردان پیاده ای که هیج کدامشان به خط نرسیدن
جلوی سنگر تنها نشسته بودم
حتی چکمه هاروهم ازپام درنیاوردم (بخاطر باطلاقی بودن منطقه مجبوربودیم چکمه بپوشیم)
وسمت عقبه رونگاه میکردم
بچها توخط سخت درگیربودن بانثارشهیدومجروح
وباسلاح های سبک ونیمه سنگین به لطف خدا و کرم مولا تونستن جلوی تانکهای پیشرفته دشمن بعثی روبگیرن
دشمن هم باکلی تلفات ومنهدم شدن تانکهاش مجبوربه عقب نشینی شداما اتش خمپاره و موشک ادامه داشت و امان مون روبریده بود
حتی برای اوردن مهمات و اذوقه به خط مشکل داشتیم وعبور و مرور تاحدممکن ممنوع بود
چشمم به ستون گردان پیاده افتاد که برای پشتیبانی وتعویض نیروهای توخط بطرف کانال ماهی درحرکت بود
وکم کم نزدیکترشدن طوری که تقریبا کل گردان رومیدیدم وحدودا پانصدمتری ازدریاچه ماهی فاصله گرفته بودن وظاهرا دشمن متوجه ستون پیاده شده بود ومنتظرفرصت بود
زمانی که به تیرس تانکهارسیدن اتش سنگین تانک بطرفشون شلیک میشدوباهرگلوله چندتا ازنیروها به زمین میافتادن صحنه دلخراش وسنگینی بودوهیج کاری ازمن ساخته نبود جزدعاکردن برای سلامتی شان
گلوله هاهم زمانی بودیعنی درست بالای سرمنفجرمیشدوبرای درامان ماندن ازترکش هیج چاره ای جزایستادن نبود
وازطرفی هم گلوله های خمپاره هم کنارشان منفجرمیشد که چاره ان خیزرفتن بود
یعنی کاری ازکسی ساخته نبود
یکی یکی به زمین افتادن وپرپرشدن قبل ازاینکه به خط برسن
بیسیم چی وفرمانده گردان خودشون روتانزدیک من رسوندن وفرمانده گردان هم بشهادت رسیدوفقط بیسیم چی تونست خودشوبخط یعنی خاکریزاول برسونه و درست کنارمن ازحال رفت کمی اب بهش دادم وبیسیم روازدوشش گرفتم وکمی استراحت کرد
وباتماسی که گرفت چگونگی ماجراروگذارش کرد
صحنه هایی عاشواریی وکربلایی ازاین شیرمردان خطه علوی رقم خوردکه فقط درکربلا میشه شبیح ان راپیداکرد
حماسه، حماسه حسینی و جوانمردی و شجاعت اقاقمرمنیربنی هاشم (ع) بود
تااینکه تقریبا هواتاریک شد ودشمن هم وحشت عجیبی ازتاریکی شب داشت
برای همین تاصبح منورپشت سرهم ازطرف دشمن جهت دیدبهترشلیک میشد
چون میدونستن نیروهای ایرانی نه ترسی ازشب دارن نه ازابهای خروشان ونه ترسی ازتانک وگلوله
اما به چهره معصوم بسیجی هاونیروهای ماکه نگاه میکردی ارامش و دلگرمی را دران شلوغی اتش سنگین دشمن حس میکردی وباعث دلگرمی ما که ایمانی ضعیف ترداشتیم میشد
ان شب هم به صبح رسید
وان خاکریز که سنگرم بود تا فاصله زیادی هیج نیرویی نبود
ازسمت راستم به جزایروصل بودکه بخاطرباطلاقی بودن امکان رفتن به انجانبودوتقریبا خالی ازنیروبود
وازسمت چپم به سه راه مرگ باکلی فاصله سنگرهای بچه های گردانهای دیگه بود
باازدست دادن همرزمانم واتفاق شهدای بهداری کمی روحیه ام روازدست دادم
بعدازنمازصبح متوجه گشنگی شدیدشدم وخواستم غذایی یاچیزی بخورم که پیدانکردم
حتی یک قطره اب هم نبود
پشت بیسیم به عقبه اعلام کردم که نه اب دارم ونه غذا
تا نزدیک به ظهر معده دردگرفتم وچندبارپشت بیسیم اعلام کردم اماخبری ازهیج چیزی نبود
اصولا توعملیات هر24 ساعت ویا48ساعت نیرورو جابجامیکنن اما انگارمن ازقلم افتاده بودم
خسته گی و نداشتن روحیه و گشنگی وتشنگی منو کسل کرده بود وکنارسنگر کمی دازکشیدم
تااینکه متوجه یه صدایی ازبیرون سنگرشدم.....
راوی ذکریااحمدی اشرفی بهشهر
ان شاءالله ادامه شبهای بعد
التماس دعا