بسم رب الشهداوالصدیقین
ازکربلای ابوحمیظه چه میدانید?
23آبان59سالروزحماسه مردان وزنان روستای ابوحمیظه گرامیباد
ابوحمیظه روستایی است در3کیلومتری سوسنگرد. اهالی این روستا شیعه هستند.
باآغازرسمی جنگ،لشکر9زرهی ارتش بعث حمله وتجاوز خودراازمحورچزابه. بستان. سوسنگرد. حمیدیه واهواز درتاریخ 31شهریورآغازکرد.
متجاوزان بعدازاینکه برای اولین بارواردشهرسوسنگردشدند در راه پیشروی به سمت اهواز،روستای ابوحمیظه در59/7/6تصرف کردند.
متجاوزان درحین حرکت درجاده سوسنگرد. حمیدیه. اهواز با شبیخون رزمندگان مواجه شدند ومتحمل شکست وتلفات سنگینی شدند. عده ایی ازفرماندهان ونیروهای بعثی بافرارازصحنه درگیری به روستای ابوحمیظه عقب نشینی کردندکه به اسارت مردمان غیوراین روستا درآمدند وپس ازچندساعت درگیری آنها رادرمسجدامام محمدباقر(ع)روستاتحویل رزمندگان دادند....
نیروهای متجاوز برای بازپس گیری محورحمیدیه .سوسنگرد وبرقراری راه ارتباط خودباشمال استان،اقدام به یورش مجددوتهاجم زمینی به این منطقه کرد. ابتداجاده مذکور حدفاصل روستای مرعی راقطع کرد وباحمایت آتش توپخانه وزرهی،خودراازکرخه نوربه سمت جاده حرکت دادوسپس باتصرف آن درتاریخ 59/8/23روستای ابوحمیظه پیشروی کرد.
ارتش بعث به منظورتلافی شکست وحقارت تلخی که 40روزپیش ازمردم غیوراین روستاچشیده بود،قصد داشت انتقام بگیرد. ودرتاریخ ذکرشده که مصادف با7محرم بود،مردم این روستا را که درحال عزاداری وپخت نذورات بود بصورت ناجوانمردانه ووحشیانه به خاک خون کشید.
راوی خدیجه مزرعه:
دختری بودبنام مطیره،درروز واقعه درآشپزخانه مشغول درست کردن خمیرنان وحلوا نذری یوم العباس(ع)برای عزاداران مسجدبود. تعدادی اززنهای روستا هم به اوکمک می کردند. ناگهان زمین به لرزه درآمد. همه جاآتش وخون شد. پیکرچندتن اززنان به هواپرتاب شدند. مطیره درحالی که دوزانونشسته بود ودست هایش داخل خمیربود،سر ازتنش جداشد وداخل ظرف خمیرافتاد. خون مانند آبشاری ازتن بی سرش به داخل ظرف فوران کرد وروی زمین می ریخت.
پدرومادرش به سوی اودویدند وباجسدبی سردخترشان روبه روشدند.
پس ازمدتی پدرومادرشهیده مطیره ازغم این مصیبت ازدنیارفتند.
راوی همسرشهیدعبدالجلیل برغول:
همسرم رادورمیدان می کشیدند وازاومیخواستندکه به امام خمینی(ره) اهانت کند. اوهیچ عکس العملی نشان نداد. وقتی به آن مزدوربعثی سیلی زد،آنهابه تلافی این تحقیردستانش رابستندوزبانش راازحلقومش بیرون کشیدندطوری که بصورت غیرطبیعی ازدهانش خارج شده وخون زیادی می آمد. واورامی زدند. من درآن زمان6ماهه بارداربودم ودختر3ساله ام قسمه شاهدبود که من بیهوش شدم...باگریه های دختر3ساله ام متوجه شدم خودرابالای سرپدرش رسانده وبازبان کودکانه اش اوراکه بیهوش شده بودبیدارمی کرد وخون هاراباآستین بلوزگلدارمشکی اش پاک می کرد. سر عبدالجلیل راروی پاهایم گذاشتم خاک برسرم ریختم وصورتم راچنگ می زدم. زبانش رابادستم داخل دهانش گذاشتم. داشتم برای نجاتش تلاش می کردم ،امادشمن مهلت ندادواورابرای همیشه به همراه 50نفردیگرازمردان روستا به اسارت برد وتاکنون خبری ازاو ندارم.
راوی مادرشهیدجاسم بنی اسد:
پسرم جاسم بعدمقاومت فراوان وجنگ بابعثیون،در محاصره آنهاقرارگرفت. می خواستنداورازیر تانک له کنند. اوراروی زمین خواباندندوچندین سربازبالگدو.. شکنجه اش می دادند. هرضربه ایی که به او واردمی کردند،دردآنراباتمام وجودم حس می کردم. هرچه فریادمی زدم والتماس می کردم،آنهامسخره ام می کردند ومیخندیدند. یکی ازمزدوران دستش راجلوآوردودرحالی که مست خنده هایش بودگفت: بیادستم راببوس،به پایم بیفت وبه رهبرت اهانت کن تافرزندت رارهاکنم.
آب دهن بصورتش پرتاب کردم وباچوب دستی محکم به صورتش کوبیدم. کمی تلوتلوخوردوبعدبه طرفم حمله کرد. خواستم ازخودم دفاع کنم امانتوانستم. آن بی رحم فرزند3ساله ام صادق راازآغوشم گرفت ومحکم به زمین کوبید. فرزندم جاسم فریادمی کشید،نمی دانم ازدردهایش بودیادیدن این صحنه دلخراش?
داشتندجاسم رامی بردندودختر16ساله ام حمیده به طرف برادرش صادق دویدومن به طرف جاسم. اماآن مزدور امانم ندادوباچندضربه پامرا به زمین انداخت. دوباره بلندشدم ودویدم ولی آنهاجاسم رابردند.
بعدازلحظاتی حس کردم چیزلزجی به پاهایم چسبیده ،وقتی متوجه شدم که جنین6ماه ام راسقط کرده ام.
بعدازچندروزبخاطرسخت بودن محاصره ونبودآب وغذاوامکانات بهداشتی ودرمانی ،فرزند3ساله ام درآغوش خواهرش حمیده به شهادت رسید.
بعدازمدتی همسرم ودخترم حمیده به خاطرداغ جاسم وصادق دچاربیماری شدند وازدنیارفتند. /
سرانجام کربلای ابوحمیظه درتاریخ59/8/26مصادف باروزعاشورا بدست رزمندگان لشکر92زرهی ارتش ازلوث بعثیون کثیف برای همیشه آزادشد.
یادوخاطره96شهیدو50جاویدالاثراین روستاراگرامی میداریم.
📚آنچه که خواندین قسمت بسیارکمی ازکتاب روایت نخلهای ابوحمیظه بود.
🌴🍂🌺🍂🌴
جاماندگان شهدا 🌹