‌ ▪️شیخ مرتضی انصاری مادرش را بر روی شانه می گذاشت و به حمام می برد تا زن ها او را بشویند و مجدد بر روی شانه می گذاشت و به منزل می آورد. ▫️مردم از او می پرسیدند: در منزل قاطر یا الاغی نداری که او را روی آن بگذاری؟ ▪️فرمود: دارم. نمی دانید از وقتی مادرم را بر دوش گرفتم، زیر این بار به ظاهر سنگین چه گره هایی که برایم باز نشده است. 🔸وقتی مادر ایشان از دنیا رفت ، به پهنای صورت گریه می کرد. ▫️چون سن و سالی از مادرش گذشته بود ، مردم بهش میگفتند مادرت که سنی ازش گذشته بود، چرا اینهمه بلند وسنگین گریه میکنی؟ ▪️در جواب فرمود: گریه ام برای این است که از امروز به بعد، به چه شخصی خدمت کنم که خدا این همه گره هایم را باز کند؟