🔅پیغمبری که با مردم دیگر وقتی مینشست معلوم نبود آقا کدام است و نوکر کدام است و اصحاب کدامند و خود پیغمبر کدام است. پیغمبری که با مردم همان جور مینشست و با هم همان طور جلسه میکردند، و همان طور جلسه شان جلسه بندهها و فقرا بود، و زندگیاش زندگی فقرا بود، و بیت المالْ مالِ مردم بود و هیچ تصرف نمیکرد، مثل یکی از فقرا زندگی میکرد و با مردم وقتی که معاشرت میکرد،
🔅وقتی که اعلام میکرد و اعلام کرد به اینکه هر کس حقی دارد به من بگوید، یکی پیدا نشد- غیر یک نفر آدمی که اشتباه گفت برای یک غرضی- که بگوید تو دهشاهی از ما برداشتی، که بگوید یک ظلمی تو به من کردی. این آخر عمر فرمود هر که حقی دارد به من بگوید. هیچ کس پیدا نشد که بگوید تو به ما یک ظلمی کردی، یک بدی گفتی- عرض میکنم که- به این ملت یک- نعوذ بالله- خیانتی کردی. فقط یکی در بین اینها پاشد گفت شما یک شلاق به من زدی! گفت به او بیا عوض آن را [بزن]؛ گفت به اینجای من- گفت- بیا عوض آن را بزن. گفت نه، برهنه بودم. برهنه [شد]. بعد رفت بوسید آنجا را؛ گفت که من این را گفتم که اینجا را ببوسم. یعنی دروغ گفتم؛ نه، نکرده بودی.
🔅شما در حکومتهای دنیا یک همچو حاکمی پیدا کنید. ما یک همچو حاکم، دنبال یک همچو حاکم میگردیم. البته نمیتوانیم پیدا کنیم این جور اما دنبال این میگردیم که لا اقل به بعض احکام این حاکم عمل بکند؛ خیانت نکند به این ملت، نخورد مال این ملت را، برندارد مال این ملت را ببرد به امریکا و به سایر ممالک، و ویلا برای خودش و بچههایش و طایفهاش درست بکند!
🔅پیغمبر وقتی که از دنیا رفت هیچ چیز نداشت. این هم آن حاکم دوم که دیگر توسعه حکومتش سرتاسر شرق را گرفته بود و تا اروپا هم رفته بود تقریباً. آن هم آن حاکم که زندگیاش- یک پوست داشت، آنجا شبها روی آن دوتایی (زن و شوهر) میخوابیدند، که حضرت امیر باشد و فاطمه زهرا- سلام الله علیها- و روزها علف شترش را روی آن میریختند که علف بخورد آن. این بارگاه، تخت و بارگاه اعلیحضرت سلطان!
🔅کار میکرد، مثل سایر عملهها کار میکرد! نداشت این جایی را ... نداشت. نه کار میکرد که جمع بکند، کار میکرد و وقف میکرد. همان روزی که با او بیعت کردند، بیل و کلنگش را برداشت رفت سراغ کاری که انجام میداد! آنجا یک چشمهای را میخواست حفر کند؛ خودش با دست خودش حفر کرد. وقتی درآمد، تبریکش کو؟ گفت خوب این تبریک را برای ورثه بگو، بیاور قلم و کاغذ. و قلم و کاغذ [آوردند]. همان وقت وقف کرد برای یک جهتی. آن هم زندگی و خوراکش که از نان جو نگذشت؛ بالاتر نبود؛ آن هم چند تا لقمه بود. ما یک همچو حاکمی، دنبال این میگردیم. پیدا نمیکنیم البته؛ خود ایشان هم فرمود که خوب، شما طاقت ندارید این قدر لکن تقوا داشته باشید.
🔸امام خمینی (ره)؛ 17 آبان 1357
🔸جلد ۴ صحیفه امام خمینی (ره)، از صفحه ۳۸۲ تا صفحه ۳۹۸
@sahifeh_entezar