: زندگی کَلَمی
شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند
اولین بار بود که کلم میدید. با خود
گفت: حتما میوهای درون این برگها است
اولین برگش را کند تا به میوه برسد اما
زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ
یک برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما
میوهی ارزشمندی است که اینگونه در
لفافهاش نهادند. گرسنگیاش بیشتر شد
و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور
میریخت. وقتی برگها تمام شدند متوجه
شد میوهای در کار نبود! آن زمان بود که
دانست کلم مجموعهی همین برگهاست.
ما روزهای زندگی را تند تند ورق میزنیم
و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان
شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم
درحالی که همین روزها آن چیزی است
که باید دریابیم و درکش کنیم!
زندگی، همین روزهایی است که منتظر
گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصتها
را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/sahnezendegi