باغبان ، مژده ی گل می شنوم از چمنت قاصدك كو كه سلامی برساند ز منت؟ وقت آن است كه با نغمه ی مرغان سحر پر و بالی بگشايی به هوای وطنت خون دل خوردن و دلتنگ نشستن تا چند؟ ديگر ای غنچه برون آر سر از پيرهنت آبت از چشمه ی دل داده ام ، ای باغ اميد كه به صد عشوه بخندند گل و ياسمنت بوی پيراهن يوسف ز صبا می شنوم مژده ای دل كه گلستان شده بيت الحزنت بر لبت مژده ی آزادی ما می گذرد جان صد مرغ گرفتار فدای دهنت دوستان بر سر پيمان درست اند ، بيا كه نگون باد سر دشمن پيمان شكنت خود به زخم تبر خلق در آمد از پای آن كه ميخواست كزين خاك كند ريشه كنت بشنو از سبزه كه در گوش گل تازه چه گفت با بهار آمدی ، ای به ز بهار آمدنت بنشين در غزل سايه كه چون آيت عشق از سر صدق بخوانند ، به هر انجمنت ✅ سرو سهی @sarvecahi @sarvecahi