پدر ژپتو کت زمستانی‌اش (فرش زیر پایش) را فروخت تا برای پینوکیو کتاب بخرد و او را به مدرسه بفرستد (به امید عبرت‌آموزی و آگاهی‌بخشی). گربه نره و روباه مکار وسوسه‌اش کردند تا کتاب (دانش و میراث مادی و معنوی‌اش) را بفروشد و بلیط نمایش خیمه‌شب‌بازی بخرد (در غفلت مشغول سرگرمی دنیا شود). پینوکیو قاطی عروسک‌های نمایش شد و آنجا را به هم ریخت تا فوکوی آدمخوار که صاحب خیمه‌شب‌بازی بود، تصمیم بگیرد او را هیزم آتش اجاقش کند (سزای ساده‌لوحانی که گروگان گرگان عالم می‌شوند). گریه‌های بی‌امان پینوکیو و تعریف ماجرای فقر خانوادگی‌اش (خزانه‌ی خالی) ظاهراً دل فوکو را به رحم آورد تا چند سکه پاپاسی کف دست پینوکیو بیندازد (گشایش‌های آب‌نباتی) و او را دک کند. گربه نره و روباه مکار (پلیس خوب و پلیس بد) دوباره برای مذاکره سراغ پینوکیو رفتند تا از فقر و نداری‌اش سوء استفاده کنند. آنها پیشنهاد سرمایه‌گذاری در مزرعه‌ی معجزات (دهکده جهانی) را به پینوکیو دادند (درِ باغ سبز). پسرکِ چوبیِ مغزفندقی تمام سکه‌هایش را در مزرعه‌ی موهومی کاشت (همه تخم‌مرغ‌ها در یک سبد) تا درخت سکه بروید (تحول اقتصادی با رویافروشی)! وقتی پینوکیو رفت تا کلاهش را پر از آب و کاشته‌هایش را آبیاری کند، گربه و روباه سکه‌ها را از زیر خاک، کش رفتند و فلنگ را بستند تا سر پسرک بی‌کلاه بماند (خسارت محض). نتیجه‌گیری اخلاقی: در دنیایی که پر از گرگ و روباه و گربه است، مهم این است که پینوکیو نباشیم. ✍ زهرا محسنی‌فر ✅ سرو سهی @sarvecahi @sarvecahi