4.34M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
. انبوه ابر نيزه و شمشير بود و ماه... شاعر رسيده بود به گودال قتلگاه فرياد زد كه چشم مرا پر ستاره كن! «مادر بيا به حال حسينت نظاره كن» بي اختيار شد قلمش را رها گذاشت دستي ز غيب ، قافيه را كربلا گذاشت يك بيت بعد واژه لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس كرد پا به پاش جهان گريه مي كند دارد غروب «فرشچيان» گريه مي کند ... ✅ سرو سهی @sarvecahi @sarvecahi