قاصدک‌های پریشان را که با خود باد برد با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد ای که می‌پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند سیل وقتی خانه‌ای را برد، از بنیاد برد عشق می‌بازم که غیر از باختن در عشق نیست در نبردی این‌چنین هرکس به خاک افتاد برد شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن‌ها هرکه لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر هرچه برد ازآنچه روزی خود به دستم داد برد در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد ✅ سرو سهی @sarvecahi @sarvecahi