📢
#صدای_انقلاب شماره۷۸۲
💠داستان
💠نذری
✍زهرا عبدی
🎙بیبی بهار راه میرفت و زیر لب گله و شکوه میکرد. سنجاقی را زیر روسری آبیاش زد، چادرش را دور کمرش بست. ردّ نگاهش کشیده شد به دیگ بزرگ روحی که روی اجاق حیاط بود. خدیجه گفت: «بیبی اینقدر حرص نخور. هر سال نذر کردی درست شد.»
ـ اما این بار خیلی دیر شده.
خدیجه گندمها را توی سینی پاک کرد و آشغالهایش را گرفت. دوتا چایی توی استکان کمر باریکی ریخت، به بیبی بهار تعارف کرد. بیبی بهار، دست خدیجه را پس زد، نگرانی توی چشمهایش موج میزد....
#داستان
#محرم
#صبح_صادق
#صدای_انقلاب
🆔
@sedayeenghelab_ir
➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖