ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔش‌‌های ﮔران‌ﻘﯿﻤﺖ، ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ می‌گریست. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ‌ای ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ:«ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ» ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﮔﻔﺖ: - ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ می‌ﻔﺮﻭﺧﺘﻢ؛ ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎنه‌ام! ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: -ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ: - ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ : «ﺍﯾﻦ ﻫﻢ می‌ﮕﺬﺭد» گر به دولت برسی، مست نگردی مردی! گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی! اهل عالم همه بازیچه دست هوسند، گر تو بازیچه این دست نگردی مردی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📻 ¦ مشق‌انسانیت ‌. ¹¹⁰(نَسْـلِ‌ح‌ِیـدَر)¹¹⁰ ¹¹⁰| eitaa.com/sgsgssggsj |¹¹⁰