#Part_5
"راهی خراسان"
بعداز یه خداحافظی مفصل رفتیم و سوارهواپیماشدیم.
بعدازحدود14_15ساعت رسیدیم به مشهد.
فاطمه: اههههه گوشی من خاموش شده زهرا میتونی اسنپ بگیری؟
زهرا: از بس صبح تا شب سرت تو موبایلته،باشه الان میگیرم.
اسنپ گرفتیم و رفتیم به آدرسی که بابابهمون داده بود،آدرس خونه ی جدیدمون.
راستش خیلی ذوق داشتیم که خونه رو ببینیم.
فاطمه: آقارسیدیم.کرایه رو با همراه بانک پرداخت کردم.همینجا وایسین،ممنون.
راننده:چشم،ممنونم،بفرمایید.
فاطمه:خواهش میکنم..
پیاده شدیم و درماشین رو بستیم تاکسیه رفت.
خونه ازبیرون خیلی قشنگ بود خیلی قشنگ.
تازه ازشانس خوب من دقیقا نبش خیابون خونه ی ما یه کتابفروشی بود.
من خیلی کتاب دوست دارم درهفته کم کم 4الیٰ5تا کتاب میخونم.
رفتیم داخل خونه حیاطش نزدیک خیلی بزرگ بود فقط یه تاب کم داشت.🥲
همینطور که از حیاط رد میشدیم گل ها و گیاه های که توی باغچه های قدیمی حالا تبدیل به گیاه های خشک و بی رنگ ورو شده بودن نگاه میکردم
باید واسه ایناهم یه فکری بکنم...
دررو بازکردم و رفتیم توی پذیرایی هیچی نبود باید امروز میرفتیم خرید وسیله وگرنه حتی یه زیرانداز نداشتیم که شب بخوابیم.
خونه دوبلکس بود،بالا دوتا اتاق داشت واسه من و آرمان (داداشم) پایینم دوتا اتاق،حموم و سرویس بهداشتی هم طبقه ی بالا بود.
بعداز دید زدن کل خونه،رفتیم چمدون هاروگذاشتیم روی پله ها ودر رو قفل کردیمو پیش به سوی خرید...
ادامه دارد...