راه بنـدگی🇵🇸
#Part_4 "راهی خراسان" فاطمه: باشه بابا حالا که زهراهم میادحتمامیرم.😁 بابا:ازدست تو ازاین به بعد هرچ
"راهی خراسان" بعداز یه خداحافظی مفصل رفتیم و سوارهواپیماشدیم. بعدازحدود14_15ساعت رسیدیم به مشهد. فاطمه: اههههه گوشی من خاموش شده زهرا میتونی اسنپ بگیری؟ زهرا: از بس صبح تا شب سرت تو موبایلته،باشه الان میگیرم. اسنپ گرفتیم و رفتیم به آدرسی که بابابهمون داده بود،آدرس خونه ی جدیدمون. راستش خیلی ذوق داشتیم که خونه رو ببینیم. فاطمه: آقارسیدیم.کرایه رو با همراه بانک پرداخت کردم.همینجا وایسین،ممنون. راننده:چشم،ممنونم،بفرمایید. فاطمه:خواهش میکنم.. پیاده شدیم و درماشین رو بستیم تاکسیه رفت. خونه ازبیرون خیلی قشنگ بود خیلی قشنگ. تازه ازشانس خوب من دقیقا نبش خیابون خونه ی ما یه کتابفروشی بود. من خیلی کتاب دوست دارم درهفته کم کم 4الیٰ5تا کتاب میخونم. رفتیم داخل خونه حیاطش نزدیک خیلی بزرگ بود فقط یه تاب کم داشت.🥲 همینطور که از حیاط رد میشدیم گل ها و گیاه های که توی باغچه های قدیمی حالا تبدیل به گیاه های خشک و بی رنگ ورو شده بودن نگاه میکردم باید واسه ایناهم یه فکری بکنم... دررو بازکردم و رفتیم توی پذیرایی هیچی نبود باید امروز میرفتیم خرید وسیله وگرنه حتی یه زیرانداز نداشتیم که شب بخوابیم. خونه دوبلکس بود،بالا دوتا اتاق داشت واسه من و آرمان (داداشم) پایینم دوتا اتاق،حموم و سرویس بهداشتی هم طبقه ی بالا بود. بعداز دید زدن کل خونه،رفتیم چمدون هاروگذاشتیم روی پله ها ودر رو قفل کردیمو پیش به سوی خرید... ادامه دارد...