روی تاغچه کتاب قطوری بودودواطرافش تکه های کچ وشمعدونی های شکسته وافتاده
همینطور که به درو دیوار نگاه میکردم وازخودم میپرسیدم کجام،ناگهان سایه ای توجه منو جلب کرد ،سایه ی یه مردی بالباس نظامی بود ویه چفیه به کمرش بسته بود وآهسته قدم برمیداشت ووارد سالن شد وبه طرف تاغچه ی روبروی من رفت وکتابی که روی اون بودو برداشت وبه سمت من برگشت ...
چهره اش چقدر آشنا بود !!!
وای خدای من ،این مرد شهید جواد الله کرم نیست؟؟؟
خوب دقت کردم دیدم ،بله خودشون بودن ،چشم ازشون برنداشتم خواستم مطمین بشم ،ایشون خم شدن کتاب رو به سمت من گرفتن وبانگاهشون به من فهموندن که این کتاب رو بخون وبهش عمل کن
درحالی که به ایشون نگاه میکردم ،کتاب رو گرفتم
وایشون با متانت وآرامش خاصی رفتند...
به کتاب نگاه کردم،
#قرآن بود ودرهمان لحظه صوت زیبایی قرآن رو درکنار اسماء الهی وصف میکرد
القرآن الکریم والمجیدوالشهیدو....
ومن بیدارشدم،باورم نمیشد ازخوشحالی نمیدونستم چیکار کنم ،فقط بلند گفتم ،صدای منو شنید...
#کانال۱۲
@shahid_javad_allahkaram
ادامه دارد