شهید جواد اللّٰه کرمی«کانال۱۲»
🎥 #پرده_اول: روزی سخت درکنارحاج قاسم     روز اعزام رسیده بود و #قاسم_سلیمانی،که جوانی جذاب بودوفرما
🎥 : روزی سخت در کنار حاج قاسم لباسی به تن داشت که من آن را دوست داشتم. اصلاً قیافه‌اش مهربان بود. برخلاف همه‌ فرماندهان نظامی، او با *تواضع* نگاه می‌کرد و با *مهربانی تحکم!* در عین حال، به اعتراض اخراجی‌ها توجهی نمی‌کرد. نزدیک من رسیده بود و من نزدیک پرتگاهی انگار. با خودم فکر می‌کردم کاش ریش داشتم. به کنار دستی‌ام، که هم ریش داشت و هم سیبیل، غبطه می‌خوردم. لعنت بر نوجوانی! که یقۀ مرا در آن هیری‌ بیری گرفته بود. هیچ مویی روی صورتم نبود. از خط سبزی هم که در پشت لب‌هایم دمیده بود، در آن بگیر و ببند، کاری ساخته نبود. باید صورت لعنتی‌ام را به سمتی دیگر می‌چرخاندم که حاج قاسم نبیندش. اما قدّم چه؟ یک سر و گردن از دیگران پایین‌تر بودم؛ درست مثل دندانه‌ شکسته‌ شانه‌ای میان صفی از دندانه‌های سالم. باید برای آن دندانه شکسته فکری می‌کردم. سخت بود. اما روی زانوهایم کمی بند شدم؛ نه آن قدر که حاج قاسم فکر کند ایستاده‌ام و نه آن قدر که ببیند نشسته‌ام. حالتی میان نشسته و ایستاده بود؛ نیم‌خیز. از کوله پشتی‌ام هم برای رسیدن به مطلوب، که فریب حاج قاسم بود، کمک گرفتم. باید آن را هم سمتی می‌گذاشتم که محل عبور فرمانده بود و گردنم را به سمت مخالف می‌چرخاندم. کلاه آهنی هم که بزرگ و کوچک ندارد. این امتیاز بزرگی بود که من در آن لحظه داشتم. با اجرای این نقشه، هم مشکل قدم و هم مشکل بی‌ریشی‌ام حل شد. مانده بود دقت حاج قاسم؛ که دقت نکرد. رفت و نام من در لیست نهایی اعزام ماند؛ لیستی که به افراد اجازه می‌داد در ایستگاه راه‌آهن پا روی پله‌های قطار بگذارند و با افتخار سوار شوند... ۱۲ @shahid_javad_allahkaram