🎥
#آن_بیست_وسه_نفر..................................
#حمیدچریک
حمید ایران منش، بچۀ زرند کرمان، در عملیات حصر آبادان و بستان و فتح المبین آن قدر از خودش شجاعت و بی باکی به نمایش گذاشته بود که برای خودش اسم و رسمی پیدا کرده بود. معروف شده بود به «حمید چریک» و همه دعا می کردند او هیچ وقت برای آموزش نظامی سر وقتشان نیاید. می گفتند حمید چریک، مثل فیاض،اذیت می کند. فیاض هم یکی دیگر از فرماندهان آموزش بود که اسمش پشت رزمنده ها را می لرزاند.
یک روز خبری مثل باد توی پادگان دشت آزادگان پیچید: «حمید چریک اومد!» طولی نکشید که در محوطۀ آن طرف ساختمان های چهار طبقه در دسته های خودمان به صف ایستادیم. حمید چریک واقعاً آمده بود. قدی نه چندان بلند داشت؛ اما سر و سینه اش ورزشکاری بود و در نگاهش حداقل آن لحظه هیچ نشانی از شوخی و مهربانی معمول میان بچه های جنگ دیده نمی شد. نشست و برخاستی داد و ما به فرمانش و نه آن چنان که باب میلش باشد نشستیم و برخاستیم.
نگاه معناداری انداخت روی جمع. مثل برق فهمیدیم با نگاهش و حالتی که به فرم لب هایش داد و تکان دادن سرش دارد می گوید: « مفت خوردید، تنبل بار آمده اید؟ آدمتان می کنم!»
خودمان را آماده کردیم برای آزمایشی سخت؛ که حمید چریک خیلی زود از ما می گرفت. پُر بی راه هم نگفته بود. ما کمی تنبل شده بودیم. در اهواز صبح ها به جای دوی صبحگاهی رفته بودیم توی صف حلیم و نان گرم و عصرها هم لب کارون بامیه خورده بودیم. سینما هم که رفته بودیم! انگار حمید چریک این همه را فهمیده بود که صدایش را بلند کرد و گفت: «به نظرم برای تفریح اومدین اهواز! درسته؟» ما سکوت کردیم. حمید ادامه داد: «حالا معلوم می شه کی برای تفریح و کی برای جنگ اومده!»
بعد از این تهدید، تیر برقی را آن دورها نشانمان داد و گفت: «تا ده می شمارم. باید برید تا اون تیر و برگردید. وای به حال کسی که تأخیر داشته باشه!»
#فصل_دوم
#قسمت_اول
#کانال۱۲
@shahid_javad_allahkaram