🎥
#آن_بیست_وسه_نفر......................................................
#حمیدچریک
صدای سوت حمید چریک پیچید توی ساختمان های دشت آزادگان و جمعیت به سمت تیر برق دویدند و البته خیلی دیرتر از موعد مقرری که چریک تعیین کرده بود به نقطۀ شروع برگشتند. حمید دیگر مطمئن شد مفت خورده ایم و تنبل بار آمده ایم!
چند روز پیش از آمدن ما به دشت آزادگان بارانی بهاری دشت های خوزستان را نواخته بود و هنوز مقدار زیادی آب در گوشۀ محوطۀ صبحگاه روی زمین باقی مانده بود که سطح آن را لایه ای لجن های سبز پوشانده بود. حمید چریک ایستاد تا آخرین نفر هم برگشت. بعد جدّی تر از قبل گفت: «حالا، با صدای سوت، همه از توی این آب ها سینه خیز رد می شید!»
سوتش را به صدا درآورد. تا خواستیم بفهمیم دارد جدّی دستور می دهد یا شوخی می کند، گلنگدن کلاش تاشویش را کشید و شروع کرد به شلیک گلوله های جنگی در چپ و راست گروه. با همۀ وحشتی که های و هوی حمید چریک و گلوله هایش در ما ایجاد کرده بود، حاضر نمی شدیم لباس های تمیزمان را لجن مال کنیم. وقتی سینه خیز به چالۀ آب رسیدیم، راه خود را کج کردیم تا خیس نشویم. این دَررَفتن از زیر کار کفر حمید چریک را درآورد و عصبانیتش را به اوج رساند.
با فریادهای ممتد، دوباره همه را فراخواند به نقطۀ اول. لب هایش از خشم روی هم می لرزید. می رفت که دستور بعدی را صادر کند و به نظر خودش ما را آدم کند که تویوتای استیشن سفیدرنگی با آرم سپاه یک راست آمد و کنار جمع ایستاد. چند پاسدار، که معلوم بود از فرماندهان رده بالای سپاه بودند، پیاده شدند. همین که پاسداری که جلو نشسته بود پیاده شد ولوله ای افتاد توی جمعیت. همه آهسته به هم رساندند که او حاج قاسم سلیمانی است؛ فرمانده تیپ ثارالله.
#حاج_قاسم مثل همیشه، متبسم پیش آمد. سلامی به رزمنده ها کرد و خسته نباشیدی گفت. به یاد روز اعزام در دانشکدۀ فنی افتادم؛ وقتی که نزدیک بود مرا از صف بیرون بکشد.
شکایت حمید چریک را پیش
#حاج_قاسم بردیم. یکی از میان جمع گفت: «برادر سلیمانی، ایشون بی جهت رزمنده ها رو اذیت می کنن.»
ادامه دارد.....
#فصل_دوم
#قسمت_دوم
#کانال۱۲
@shahid_javad_allahkaram