sh...:
🎥
#آن_بیست_وسه_نفر ..............................................
#حمیدچریک
یکی دیگر گفت: «ما اینجا جایی برای حموم کردن نداریم.اون وقت این آقا از ما می خوان با لباس بریم توی لجن!» یکی دیگر گفت: «با این لجنا چطور نماز بخونیم؟!» دیگری گفت: «فیاض وقتی آموزش می داد خودش هم تا گردن همراه نیروها می رفت توی باتلاق. ولی آقای ایران منش خودش از کنار آب رد می شه به ما می گه بپرید توی آب!»
حمید چریک داشت خودش را می خورد انگار.
#حاج_قاسم شکایت ها را شنید؛ اما زرنگ تر از آن بود که فرماندهش را جلوی ما ضایع کند. گفت:«شما باید از دستورای فرمانده اطاعت کنید. او می خوا شما جنگجو بشید. می خوا شب عملیات کم نیارید. پدرکشتگی که با شما نداره!»
حمید چریک، وقتی موقعیت را به نفع خودش دید، به حاج قاسم گفت: «حاجی، اینا اصلاً به درد جبهه نمی خورن. از کثیف شدن لباساشون
می ترسن. نمی دونم شب عملیات چطو توی باتلاق می رن!» حاج قاسم حرف های او را تأیید کرد. چند دقیقه ای ماند. چیزهایی به چریک و بقیۀ مسئولان گردان گفت و بعد سوار ماشین شد و رفت. ما ماندیم و حمید چریک و چالۀ آب لجن زده. حمید، که پشتیبانی حاج قاسم را هم به دست آورده بود، تفنگش را سر دست گرفت و خیلی محکم گفت: «خب، پس می ترسید لباستون کثیف بشه! ها؟! نکنه فکر می کنید اومدین مهمونی خونۀ خاله!؟ حالا اول خودم می رم توی آب،بعد نوبت شما می رسه. وای به حال کسی که پشت سر من نیاد!» حمید چریک این را گفت، تفنگش را کف دو دستش خواباند، و مثل دونده ای که برای پرش سه گام خیز برمی دارد به سمت چالۀ آب هجوم برد.
به آب که رسید، چنان که در استخر عمیقی شیرجه بزند، پروازی کرد و با آرنج و زانو وسط آب کم عمق بر زمین آمد و با سرعت سینه خیز رفت و از میان آب ها عبور کرد. آن طرف آب از جا بلند شد. لجن و کرمْ سر و صورت و لباسش را پوشانده بود. رگباری بست روی سر ما و فریاد کشید: «حالا نوبت شماست!»
محال بود کسی در آن لحظه حتی فکر سرپیچی از دستور به مغزش خطور کند. همه از آب عبور کردیم؛ درست همان طور که حمید چریک خواسته بود.
#فصل_دوم
#قسمت_سوم
#کانال۱۲
@shahid_javad_allahkaram