هنوز چند سالی از پیوستن برادران دوقلو به هوافضا نگذشته بود که داعش به حرمین شریفین حمله کرد. مهندس‌ها در نبرد با داعش و دفاع از حرم سنگ تمام گذاشتند. برادر بزرگ‌تر از آن روز‌ها می‌گوید؛ «مرتضی و مصطفی به خواست خودشان راهی عراق و سوریه شدند تا در کنار نیرو‌های سپاه قدس و در شرایطی که داعش بر منطقه مسلط شده بود بتوانند به شکست داعش کمک کنند. هر کدامشان بیش از ۵۰۰ روز در عراق بودند و همراه سردار سلیمانی کم نگذاشتند برای کم‌کردن شر داعش از سر منطقه.» واکنش مادر بعد از شنیدن شهادت همزمان دوقلو‌ها سخت است هنوز دو ساعت از شهادت برادر جوانت نگذشته باشد که خبر برسد عزیز دیگرت هم آسمانی شده، سخت است پشت شیشه‌ای بایستی و تلاش بی‌فایده پزشکان برای بازگرداندن نفس به جان برادرت را نظاره کنی، خانواده شریفی‌نسب در اولین روز جنگ دو عزیز در راه دفاع از وطن از دست دادند؛ دو فرزند دوقلو به فاصله دو ساعت؛ دو جوان رعنا. آن روز در بیمارستان مانده بودند چطور خبر شهادت مصطفی را به مادر بدهند. تازه فهمیده بود دیگر مرتضی ندارد. حالا چطور خبردارش کنند که دیدار با مصطفی هم رفت به قیامت! اما انگار وقتی خدا برات شهادت را دست اهلش می‌گذرد، صبوری در برابر داغ را هم کادوپیچ شده، تقدیم عزیزانش می‌کند. مثل پدر و مار دوقلوها. واکنش مادر شهیدان شریفی‌نسب از شنیدن خبر شهادت فرزندانش را که می‌شنویم یاد این قاعده نانوشته می‌افتیم؛ «مادرم اگر خار به‌پای مرتضی و مصطفی می‌رفت دیوانه می‌شد. آنقدر که دیوانه‌وار آنها را دوست داشت. اما آن روز در بیمارستان وقتی خبر شهادت مرتضی و مصطفی را شنید. با گریه می‌گفت فدای سر امام حسین (ع)، خدایا امروز سر سفره اهل‌بیت مهمانشان کن! ما هاج‌و واج فقط نگاهشان می‌کردیم. پدر و مادرم من و خواهر‌ها و همسران شهید را آرام می‌کردند. مرتضی یک دختر ۵ساله دارد و مصطفی دو بچه چندماهه و ۵ساله مهندس‌هایی که خمس و زکات یک کیلو نخود و لوبیا را هم پرداخت می‌کردند «زندگی‌شان پاک و مطهر بود. بدون هیچ حاشیه. من از دو برادرم درس یاد می‌گرفتم. عبادت‌های واجب به کنار، روزه‌های بدون سحری در دوره‌های کوهستانی سخت به کنار، اینکه مرتضی و مصطفی آخر هر سال، حتی خمس یک کیلو نخود و لوبیای مانده را هم حساب می‌کردند. خمس کوچک‌ترین و جزئی‌ترین مواد غذایی خانه را هم پرداخت می‌کردند برای من درس بزرگی داشت. لذت می‌بردم وقتی می‌دیدم دو بچه مهندس دهه شصتی این‌طوری پای حلال و حرام و خمس و زکات هستند.» پای خاطرات مرتضی و مصطفی از جان‌فشانی در آخرین لحظات زندگی به چهاردیواری خانه می‌رسد و رضا شریفی‌نسب خاطراتش را زیرورو می‌کند و می‌گوید: «واقعاً شهادت اتفاقی نیست. هر بنده‌ای لایقش نیست. مرتضی و مصطفی خیلی پاک بودند. من یاد ندارم از دهان این دو برادر دروغی شنیده باشم حتی مصلحتی. یادم هست یک روز مصطفی به من زنگ زد گفت داداش پس‌فردا می‌آیی با هم بریم کولر بخریم برای خانه. روز قرار گفت فعلاً از خیرش گذشتم. پاپیچش که شدم که کولرتان سوخته و خانه‌ات بدون کولر مانده، چرا کنسل می‌کنی؟ به‌زحمت از زیر زبانش کشیدم که همان پول را به همکاری که مشکل مالی پیدا کرده قرض داده است. یعنی حاضر بود در خانه گرما بکشد، اما گره از کار رفیقش باز کند. همه فکر می‌کردند بچه‌ها، چون مهندس هستند و در هوا فضای سپاه کار می‌کنند، حقوق بالایی می‌گیرند، آن‌قدر که برادرهایم مهمان‌نواز بودند. اما قسط و قرض وام‌ها را که از حقوقشان پرداخت می‌کردند یک ماه را با مبلغ کمی می‌گذراندند و مهم این بود که همان هم برایشان برکت داشت.» آقا مصطفی، آقا مرتضی حالا بعد از رفتن شما ما دلمان قرص است به شجاعت و جسارت صد‌ها شاگرد خلف سردار حاجی‌زاده در دفاع از کیان و اقتدار و عزت ایران! @shahid_modafe_haram_miladheidari