اخرین دیدار؟ ساعت 11 شب بود که پیکر مطهر همسرم را به یزد آوردند اصرار داشتم که باید حسن را ببینم زمانی که او را دیدم ، آرام شدم چهره او با من حرف می زد. فردای آن روز که قرار بود مراسم خاکسپاری برگزار شود با خواهرام به امامزاده جعفر(ع) رفتم ، امامزاده خلوت بود داخل قبر همسرم خوابیدم، خادم ها آمدند ، اطراف مرا گرفتند و گفتند: بلند شو ، هوا سرد است سرما می خوری ، گفتم :همسرم می خواهد اینجا بخوابد ، پس باید ببینم که جای همسرم خوب است یا نه؛ حدود دو ساعت در قبر خوابیدم ، بی حال بودم حتی نمی توانستم فریاد یا گریه کنم؛ چقدر خانه اخرت کوچک است. داخل قبر مانند کودکی که در بغل مادرش خوابیده آرام شدم ، ارامشی از جنس زندگی و وقتی حسن در خانه بود را تجربه کردم واقعا تجربه شیرینی بود. می خواهم با خودش محشور شوم @shahid_modafe_haram_miladheidari