آن سال‌ها گاهی برای نماز صبح به مسجد شهرک دقایقی می‌رفتم. حاج حسن هم پای ثابت نماز صبح بود. خانه ما با او سه پلاک فاصله داشت و بعضی مواقع تا منزل قدم می‌زدیم و او نکاتی می‌گفت. یک روز که از شرایط کشور بسیار خسته بودم، پرسید: خیلی خسته‌ای؟ سرم را تکان دادم. گفت: می‌خواهم خستگی تو را در بیاورم. و بعد شروع کرد خاطره ای تعریف کرد: رفته بودم روسیه موشک نقطه زن بگیرم، ژنرال روسی این خرید را لغو کرد. پرسیدم: چرا؟ گفت: چون این تکنو‌لوژی به عنوان ارزش اختصاصی در اختیار ما هست و به شما نمی‌دهیم. موشکی با برد 300 کیلومتر. هر چه اصرار کردم نداد. گفتم دلیل مخالفت شما چیست گفت از رویش می‌سازید. گفتم نه نمی‌سازم. گفت: چرا. گفتم پس می روم و خودمان می‌سازیم. او خندید. زاکانی ادامه داد: شهید طهرانی مقدم گفت: برگشتم ایران و هر چه تلاش کردم نشد. متوسل شدم سه روز به ثامن الحجج و فکر می‌کردم. روز سوم جرقه‌ای به ذهنم زد و فهمیدم عنایتی شد و طرحی به ذهنم رسید. برگشتم در دفترچه دخترم ذهنم را پیاده کردم و بالاخره موشک را ساختیم. @shahid_modafe_haram_miladheidari