💞
محبوب من، به آرزویش رسید
2⃣
#قسمت_دوم
«پدری زحمت کش و با محبت»
🔸 در مدرسه راهنمایی به ما گفته بودند که بعضی از سورههای کوچک را حفظ کنیم تا به ما جایزه بدهند. این را به آقا جانم گفتم و فکر کردم خوشحال میشود، ولی ایشان به من گفت هیچ وقت قرآن را به خاطر جایزه نخوانید.
❤️ خانواده مان سرشار از مهر و محبت بود اما ما را لوس نمی کردند. پدر با این که روحانی بود، شاغل هم بود. مغازهای در میدان امام (ره) اصفهان داشت و پاتیلهای پولکی سازی را با دست درست میکرد که کار بسیار سختی بود. در ایران شاید فقط پدرم و یک نفر دیگر این کار را انجام میدادند.
یک بار از یک مجله فرانسوی برای مصاحبه با پدرم آمده بودند. در آخر از ایشان خواستند که لباس روحانیتشان را در محل کار بپوشد تا عکس بگیرند. ایشان قبول نکرد.
💠
گفت: «روزی که ملبس شدم، استادم گفتند که حرمت این لباس را نگهدار.»
دلیل دیگری که برای نپوشیدن لباس گفت این بود که برای طلبه های دیگر بد میشود و به آنها خرده میگیرند که چرا شما کار نمیکنید.
🤲🏻 آشنایی با دعای جوشن کبیر:
در دوران مدرسه یکی از معلمان داداش به عنوان تکلیف، از بچهها خواسته بود تا چند اسم خداوند را بنویسند. داداش علی یک دفتر نو برداشته بود و در آن چند دایره با سکههای دو ریالی کشیده بود و چندین نام خدا را نوشته بود. چون من از سن کم، پیش خانمی قرآن را آموزش دیده بودم، صدایم کرد و گفت:
«بیا ببین این اسمها درست است؟»
تا موضوع تکلیفشان را فهمیدم گفتم: «اسامی خدا در دعایی در مفاتیح هست.»
اسم دعا را نمی دانستم. با هم رفتیم و مفاتیح را آوردیم، دعای جوشن کبیر را پیدا کردم و گذاشتم جلویش.
خیلی خوشحال شد و شروع کرد به نوشتن اسامی خداوند. تقریبا یک سوم آنها را نوشت که حدود نیمی از دفتر را پر کرد.
🎁 فردا که از مدرسه برگشت با این که هیچ وقت از خودش تعریف نمیکرد، اما از تشویق معلم خیلی خوشحال بود. گویا خود معلم هم شناختی نسبت به این دعا نداشت و از طریق او آشنا شده بود.
در شب آخر زندگی اش هم که شب قدر بود، این دعا را در حرم امام رضا با حال خاصی تلاوت کرده بود.
⏮ ادامه دارد ...
✍🏻 برگفته از
#ماهنامه_فکه
🎙 راوی: خواهر گرامی شهید
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی