﷽
💠برای رضای خدا
🔖قسمت شانزدهم
📆آقارضا بیست روز بعداز شهادت آقاروحالله به خانه آمد. وقتی از سوریه برگشت،از عروسم پرسیدم رضاجان سالمه؟گفت:«آره،سالمه!»
🧤بعد از دو روز، از وسایل جابهجا کردنها و بچه بغلکردنهایش متوجه شدم که درخانه آستین بلند میپوشد. نگران شدم و پرسیدم:«ما که نامحرم نیستیم،چرا آستین بلند پوشیدی؟»
🤔گفت:«همینجوری میپوشم.» اصرار کردم!رضا گفت:«مامان باز گیر داد...»؛ آستینش را بالا زد؛ دیدم قسمتی از دستانش پاره شده و تمام دستش سوراخ سوراخ است! پرسیدم:«این چیه؟»
🔫رضاجان گفت:«هیچی نیست؛افتادم یککمی دستم درد میکند.» وقتی سماجت مرا دید، گفت:«اگه قسمت به رفتن باشد، همینجا هم میمیرم ولی گلوله کلاهم را سوراخ کرد و از لای موهایم رد شد و من همچنان زندهام.» دوباره اصرار کردم.
😞صحبتهایش را ادامه داد و گفت:«قبل از اینکه آقاروح الله شهید بشه، من تیر خوردم. وقتی تیر خوردم متوجه نشدم. وقتی داشتم با تکتیرانداز تکفیری مبارزه میکردم، دیدم که تکتیرانداز تکفیری قلب آقاروح الله رو هدف قرار داده بود و روح الله در دوسه متری من شهید شد.»
🎙
راوی: مادر شهید
🗯ادامه دارد...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#زندگینامه_شهید
🌹تنها کانال رسمی تکاور پاسدار
شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده👇🏻
🍃|
@shahid_reza_hajizadeh