#خاطرهـ شمارهـ پنجاه و دو:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ یکی از بچه های كارگزینی سید را صدا كرد و گفت: «دو تا سرباز داریم كه همه را خسته كرده اند. سه بار تا حالا واحد آن ها را عوض كردیم، یک بار هم پرونده این ها به واحد قضایی ارسال شده اما بی فایده بوده. می تونی این ها رو ببری تو واحد خودت.» سید گفت: «باشه مشكلی نیست. از این به بعد هر سربازی كه فكر می كنی مشكل داره بفرست پیش من!» سربازها همان شب به واحد ما آمدند. به محض اینكه وارد اتاق شدند سید بلند شد و به استقبالشان رفت. بعد با هر دوی آن ها دست داد و روبوسی كرد. موقع شام بود. بر خلاف برخی از پرسنل، با سربازها سر سفره نشستیم. بعد از صرف غذا سید ظرف ها را جمع كرد. اصرار من و آن سربازها بی فایده بود. همه ظرف ها را شست و برگشت، بعد گفت: «شما خسته اید تازه هم به این واحد آمدید. امشب را استراحت كنید.»
🌷 صبح فردا كه می خواستیم نماز بخوانیم این دو سرباز هم بلند شدند. با هم جماعت خواندیم. از آن روز دیگر لازم نبود كاری را به آن ها بگوییم. قبل از اینكه ما حرفی بزنیم این دو سرباز كارها را انجام می دادند. سید طوری با آن ها برخورد می كرد كه گویی برادر آن هاست، با آن ها می گفت، می خندید. به آن ها اعتماد می كرد. آن ها هم پاسخ اعتماد سید را به خوبی می دادند. حتی یک بار ندیدم كه سید به آن ها بگوید كه مثلاً برای نماز صبح بلند شوید، بلكه غیر مستقیم پیام خود را منتقل می كرد؛ مثلاً، از فضیلت اول وقت می گفت. اینكه انسان اگر سحرخیز باشد، چقدر در روح و روان او اثر دارد. از سخنان دانشمندان مثال می زد و ... البته ناگفته نماند که اطلاعات عمومی سید بسیار بالا بود. در اوقات بیکاری بیشتر مطالعه می کرد. یک بار در تلویزیون مسابقه ای بود که صد سؤال اطلاعات عمومی مطرح شد. سید به نود سؤال پاسخ صحیح داده بود.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐
eitaa.com/shahidalamdar_ir