داشتم تو جبهه مصاحبه میگرفتم،
کنارم ایستاده بود که یهو یک خمپاره اومد و بوممم....
نگاه کردم دیدم ترکش خورده و افتاده روی زمین!
دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش بهش گفتم :توی این لحظات آخر اگر حرف و صحبتی داری بگو در حالی که داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه میکرد گفت :من از امت شهید پرور ایران یک خواهش دارم؛ وقتی کمپوت میفرستند جبهه خواهشا اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنند
گفتم :بابا این چه جمله ایه!
قرار از تلوزیون پخش بشه هاا.
یه جمله بهتر بگو برادر....
با همون لحجه شیرین اصفهانیش گفت :اخوی اخه نمیدونی، تا حالا سه بار به من رب گوجه فرنگی افتاده 😐😂
شادی روح شهدا صلوات
#طنز_جبهه