دلم برای کربلا تنگ است… برای خاکی که قدم‌گاه عشاق است، برای نسیمی که از سمت بین‌الحرمین می‌وزد و دل را با خودش می‌برد تا آستان ارباب... کربلا... نامت که می‌آید، اشک بی‌اجازه مهمان گونه‌ها می‌شود، دل، بی‌تاب ضریحت می‌شود و بغض، جایی حوالی ام خانه می‌کند... کاش دوباره... یکی بگوید: «زائر شو، راهی شو…» و من، بی‌هیچ تردیدی با دل و جان، روانه‌ات شوم...💔