مراسم هیئت که تمام شد، به سمت حیاط امامزاده رفتیم. شور و اشتیاق عجیبی داشت و به حرفش تاکید می کرد که گوش بدهم. با انگشت اشاره کرد و گفت وقتی شهید شدم مرا آنجا دفن کنید. من که باورم نمی شد، حرفش را جدی نگرفتم. نمی دانستم که آن لحظه شنونده وصیت پسرم هستم و روزی شاهد دفن او در آن حیاط می شوم.🙃🌱