«بی‌مقدمه‌گفت:زینب‌خانوم،من‌وشما تواین‌دنیا خیلی‌باهــم‌زندگی‌نمی‌کنیم، امابه امیدخدا اون‌دنیا‌همیشه باهمیم. زینب‌متعجب‌برگشت‌به سمت اوونگاهش‌کرد. فکرکرد شایدشوخی‌می‌کند، امااثری‌ازشوخی درصورتش ندید.‌اصلاًنتوانست حرفش‌راهضم کند. باتعجب‌پرسید: «منظورتون چیه؟»‌روح‌الله‌نگاهش نمی‌کرد.همان‌طورکه‌با سبزه‌ها‌بازی می‌کرد،با‌لبخندگفت:حالا‌بعداً می‌فهمید... ♥️!»