♨️وصیتی که بخاطر مادر نیمه تمام ماند... 💠وارد اتاق شدم. رفتم چادرم را بردارم تا نمازم را بخوانم، توجه ام به یک کاغذ جلب شد. آن را برداشتم و دیدم روی آن نوشته شده « وصیت نامه ی محمدمهدی مظفری » ، کلمه ی « وصیت نامه » را که دیدم ، آن قدر گریه کردم که می خواستم از حال بروم . مهدی آمد ، وقتی حال مرا دید سریع وصیت نامه را برداشت و پاره کرد و گفت: « اگر قرار باشد تو بعد از من بخواهی وصیت نامه بخوانی و گریه کنی ، من دیگر وصیت نامه نمی نویسم .» و دیگر هیچ وقت وصیت نامه ننوشت .... حتی راضی نشد در حد یک‌ وصیت نامه اشک مادرش را ببیند... محمد مهدی مظفری