. ✨از مادر شهید و مادربزرگ خودم شنیده بودم که کاظم در کودکی مریض شده و گاهی تشنج می‌کرده است. دکترها نتوانسته بودند برایش کاری کنند و او تا دوازده‌سیزده سالگی به این بیماری مبتلا بود؛ نه اینکه مادرزادی باشد، انگار بچه توی کوچه حیوان یا چیزی را دیده و بعد این طور شده بود. می‌گفتند او را اینور و آن ور زیاد بردند؛ اما جوابی نگرفتند. یک‌بار خاله به آنها گفته بود: «دکتر این بچه است. آنها هم او را بردند مشهد و به پنجره فولاد بستند. مادرش می‌گفت: نصفه شبی رفتم بهش سری بزنم. دیدم چشماش بازه. پرسیدم: بیداری مادر؟ کاظم گفت: خیلی وقته! بعد برام تعریف کرد که: یه آقایی با عمامه سبز اومده پیشش و بهش گفته بلند شو که دیگه هیچ مشکل و مرضی نداری! از آن تاریخ به بعد مشکل دایی کاظم حل شد و مریضی‌اش رفت که رفت... . 📚برشی از کتاب رویای بانه | خاطرات شهید کاظم عاملو • @shahid_ketabi ڪانال "شهیدحسن‌مختارزاده" .🌷. [ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]