♦️خیلی هوای والدینش رو داشت. برخلاف خیلی از امروزی ها که همیشه از پدر و مادرشون طلبکار هستند؛ آقا مجید همیشه خودش رو مدیون پدر و مادر میدونست. هر وقت تو جمعی که بودیم پدر آقا مجید می اومد، او مؤدب می‌نشست. پاهاش رو دراز نمی کرد. ♦️یه بار رفتم منزلشون،تو حیاط نشستیم زیر درخت. چایی روی سماور قُل قُل می کرد. مادر آقا مجید یه چایی خوش رنگ برای من ریخت.من و مجید معتاد کوه رفتن بودیم، تا مجید اومد برنامه کوه رو بچینه، ♦️مادرش گفت: احمد جان امتحانات مجید نزدیکه از درس هاش جا میمونه، بمونه بعد از امتحانات. تا مادر این حرف رو زد مجید یک کلمه روی حرف مادرش حرفی نزد. چایی رو سر کشیدم و از اونها خداحافظی کردم. اونجا مجید درس بزرگی به من داد. ‌ ڪانال "شهیدحسن‌مختارزاده" .🌷. [ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ] ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌