روز عاشورا، مادرم گفت: برو روضه گوش کن چند کلام حرف حساب بشنوی. گفتم: حالا کاری دارم بعد خواهم رفت. رفتم اتاق، اما خودم ناراحت شدم. حال عجیبی به من دست داد، قلم برداشتم و تابلوی «عصر عاشورا» را شروع کردم. همین تابلو شد که الان هست، بدون هیچ تغییری. رحمت خدا بر استاد فرشچیان ڪانال "شهیدحسن‌مختارزاده" .🌷. [ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]