سزای چشمی که به نامحرم بیفتد
🔹️رفتم پیش ابراهیم؛ هنوز متوجه حضور من نشده بود. با تعجب دیدم هر چند لحظه، سوزنی را به پشت پلکش میزند!
🔹️گفتم: «چیکار میکنی داش ابرام؟!» تا متوجه من شد، از جا پرید و گفت: «هیچی! چیزی نیست!»
🔹️گفتم: «باید بگی!» مکثی کـرد و آهسته گفت:
«سـزای چشمی که به نامحـرم بیفته همینه..!»
حتی بـرای صحبت با بستگان نامحـرم
سـرش را بالا نمیگرفت.
ڪانال "شهیدحسنمختارزاده"
.🌷.
[
https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]