|مصاحبه ایی با مادر گرامی شهید حسن عزیز | : + به عنوان فرزند شهید و تجربه ای که در این باره داشتید، فکر میکردین روزی مادر شهید هم بشین؟ این دو تجربه هر کدوم چه حسی داره، میشه برامون تعریف کنید از هر کدوم؟ • - 🌸سلام وادب آرزو داشتم ولی به این زودی فکرش را نمی کردم. خدا همیشه استاد غافلگیری هست و وقتی میخواد کاری انجام بشه اکمل و حق مطلب ادا می شه حسن که عزیزترین فرزندم بود بعضی وقت ها توانایی هایش را پنهان می کردم تا مبادا چشم نخوره درعین مهربانی وحرف شنوی بعضی وقت ها با هم بحث مادر و پسری داشتیم و بعضی وقت ها من صحنه ترک را می کردم و وقتی که می آمد دنبالم پس از لحظاتی برادر یا خواهرش وقتی میگفتن که شما الان بحث کردی می گفت من به ماما نیاز دارم می آمد با اون لحن زیبا و شادش می گفت مامان ماما و... همیشه سوالم این بود چرا بین خانواده شهید مادران شهید ارج و قرب بیشتری دارند این را من خودم اصلا درک نمیکردم. من فرزند شهید بودم بعضی وقت ها نبود پدر را احساس می کردم .احساس دلتنگی را داشتم ولی خیلی فشار نمی آمد و همیشه سر مزارش خواسته هام را ازش می خواستم و این ارتباط من با پدرم بود و همیشه سعی می کردم قرآن و نمازی براش هر روز هدیه کنم واین آرامشم می داد. وقتی حسن عزیزم شهید شد احساس کردم ، نیمی از وجودم نیست احساس می کردم که نیمی از وجودم عالم دیگر هستش حالا فهمیدم چرا وقتی از خانواده شهدا نام می برند از مادر به گونه ای دیگر یاد می کنند.این مادر هست که تمام شادی های خود که در وجود بچه هایش خلاصه می شود .الان اون شادی دیگر نیست اون مهربانی و اخلاق زیبایش و...دلتنگم کرده است و بعضی وقت ها دلتنگی به حدی هست که حتما باید برم حرم حضرت معصومه(س)سر مزارش خلوت کنم. . . . | ڪانال "شهیدحسن‌مختارزاده" •🌱• [ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]