✨پریروز داشتیم میرفتیم حرم خیلی دلمون گرفته بود، با خواهرای شهید بودم رفتیم و زیارت کردیم و چایخانه بردمشان. میگفتن مامان چایخانه حرم چایش لذت دیگری دارد ما عادت به چایخانه رفتن نداشتیم اصلا میرفتیم زیارت می کردیم و بر میگشتیم هتل هر وقت میرفتیم حرم وقتی با حسن بودیم میگفت: مامان زودتر بیایید ببرمتون چایخانه حرم. نمیدونم چند تا چایخانه دارد ما فقط چایخانه غدیر و چایخانه باغ رضوان حرم رو رفتیم و نمیدونم حسن عادت به رفتن به کدوم رو داشت از وقتی حسن شهید شده به چایخانه رفتن، به درخواست خواهرانش برای اینکه داداش میرفته را حتما باید انجام دهم و نباید خلف وعده کنم ناراحت میشن. شب، بعد از اینکه حرم زیارت را کردیم و چایخانه رفتیم در برگشت فاطمه زینب گفت: مامان میدونی چقدر دوستت دارم؟ من به شوخی گفتم: به اندازه چای خوردن بازم پرسید گفت: میدونی چقدر دوست دارم؟ هی اصرار در جواب گرفتن آزمون داشت من گفتم: این قدر با دستم نشون دادم گفت: نه یه دنیا دوست دارم ولی مامان یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ گفتم نه؟ گفت: ببخش مامان من شما رو خیلی دوست دارم یه دنیا ولی حسن رو از شما بیشتر بیشتر دوست دارم من قربون صدقش رفتم گفتم: چه خوب خوشحال شدم و تا هتل اقامتمان حال من رو دگرگون کرد. . به از مادر بزرگوار شهید🌹 . ڪانال "شهیدحسن‌مختارزاده" •🌱• [ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]