. 4 سال پیش رفته بودم دیدار خدمت حاج خانم حامدی ، مادرش میگفت : " داشتیم ناهار می‌خوردیم . فرج یهو گفت : "مامان میدونی من پسر فاطمه زهرام." بهش گفتم: "فرج لوس نشو ؛ ناهارتو بخور" چند وقتی از اون روز گذشت و جنگ شد و پسرم رفت جبهه و شهید شد و وقتی آوردنش سرش قطع شده بود.خیلی بی تابی میکردم.20 سال منتظر بودم که فقط یک شب هم شده خوابش و ببینم. تا اینکه یه شب خواب دیدم تو گلزار شهدا نزدیک مزارشم.از اون دور مشخص بود که خانمی سر مزارش ایستاده با کلی رزمنده.صدای فرج اومد که : " مامان برو جلو پیش خانم فاطمه زهرا" سراسیمه رفتم جلو خدمت خانم .بعد از سلام و احوالپرسی بهم حضرت زهرا گفت : " مادر آنقدر بی تابی نکن ؛ پسرت و در راه پسرم دادی مثل خودش سر جدا شد ، اونم پسر منه ؛ ببال به خودت که شدی مادر شهید ، ما انتخاب میکنیم که چه کسی بشه مادر شهید ، همسر شهید ، پدر شهید و … " بعد گفت: " میخای جایگاه پسرتو ببینی ؟ " گفتم : " آره " قبرش باز شد و رفتم داخل و فضایی رو که دیدم آرامش عجیبی به وجودم تزریق شد.اومدم بیرون از خانم تشکر کردم و گفتم برم ، حین رفتن دیدم صدای پسرم دوباره اومد و گفت : "مامان دیدی گفتم من پسر فاطمه زهرام ." 📝 احمدی اتویی. ♦️به یاد شهید فرج الله حامدی . . . ♦️ | ڪانال "شهیدحسن‌مختارزاده" •🌱• [ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]