.
| شصتتایی میشدند! خط را تازه تحويل داده بودند و خسته و خاكی برگشتند. سيد هم با اينكه تازه از منطقهای دیگر برگشته بود و نايی نداشت، مثل هميشه با چهره بشاش و شوخیهای دلنشينش رفت پيش آنها و گرم صحبت شد. يکهو يكی از وسط جمع گفت: «سيد؛ جدای از اين حرفا ميدونی چی ميچسبه!»
⁃ چی داداش؟
⁃ يه آبميوه خنک از دست اولاد پيغمبر.
گعده كمی زودتر از تصور تمام شد. سيدی كه خسته و كوفته برگشته بود و فقط رفت تا به رفقا يک خداقوتی بگوید؛ حالا ماشين را آتش كرد و رفت تا شهر. چهارتا كارتن آبميوه تگری و حدود پنج كيلو شيرينی تهيه كرد و برگشت پيش بچهها.
كسی واقعاً فكر نمیكرد توی آن حال و خستگی با کلی مصیبت برود شهر و بگردد و آبميوه و شيرينی كه رفقا هوایش را كرده بودند، تهيه كند و بياورد.
از شما مىپرسم؛ «اين اگر اسمش عبادت نيست، چيه؟» |
📍شهید مدافع حرم سید علی زنجانی به روایت همرزمان .
#شهید_سید_علی_زنجانی |
#شهید
.
ڪانال "شهیدحسنمختارزاده"
•🌱•
[
https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]