شانه هایش به لرزه افتاد اشک میریخت کم کم خم شد و درون خودش جمع شد اشک هایش شدت گرفت نمیدانم از چه اینگونه بیتاب بود شاید از دلتنگی تازه جوانش بود که اسمانی شده بود ناگهان یاد خاطره تلخ پدر و پسری در کربلا افتادم پسری که رفت و پدری که کمرش خم شد روضه علی اکبر برایم مجسم شد نمیدانم چگونه قرار است محرم امسال را دوام بیاورم. ڪانال "شهیدحسن‌مختارزاده" •🌱• [ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]