🔸 و توسـل بہ حضـرت مـادر (س) ستـون گردانـها پشت میـدان مـین مـانـده ؛ تشویـش و اضـطراب در چهـره‌ی بیشـتر فـرماندهان موج می‌زنـد ،تـا دقـایقی دیگـر رمـز عملـیات فتـح المبـین اعـلام می‌شـود بـاید ڪاری ڪنیم امـا .... مصطـفی در تاریڪی شب خـودش را بہ سنگر فـرماندهان رسـاند ؛ وقـتی حسـیـن خـرازی شرایـط را برای او توضـیح داد ڪمی فڪر ڪرد بہ اطـراف و سنگـر های دشمـن نگـاه ڪرد بعـد پرسـید راهـکار های دیگـر چگونـه اسـت ؟ می‌شود از مسـیر دیگـه ای رفـت ؟ یڪی از بـچه هـای اطـلاعات راهڪار دیگـری را در سمـت راسـت منطـقه‌ی عملـیاتی بہ او نـشان داد. امـا گـفت : ایـن مسیـر شـناسـایی نـشده همـه نـاراحـت بودنـد . فرصـت فڪر ڪردن هـم نداشتـیم چـه رسـد بہ شـناسـایی محـور جـدیـد مصطـفی قـرآن ڪوچڪش را از جیب برداشـت و در دسـت گرفـت ، در تاریڪی شـب توسـلی بہ حضـرت زهـرا (س) پیـدا ڪرد، در درون خـودش ڪلماتی را نجـوا ڪرد بعـد هـم اذڪاری گـفت و قـرآن را بـاز ڪرد... نگـاهی بہ صفـحه‌ی بـاز شـده انـداخت و خـیلی قاطـع و محڪم گـفت : از این محور نمی‌رویـم! بعـد محـور سمـت راسـت را نشـان داد و گـفت: از اینـجا می‌زنیـم بہ دشـمن ! سـمت راسـت منطـقه ای بہ نـام «بـاغ شمـاره هفـت» بـود چنـد تـن از فرمـانـدهان اعتـراض ڪردند. گفـتند : این منطـقه شـناسـایی نشـده ! مـا نمی‌دانـیم آنـجا چـه خبـر است. امـا حسیـن ڪہ بہ استـخاره‌های مصطـفی اعتـقاد قلبی داشـت هـیچ تردیدی نڪرد حرڪت بچـه ها به سمت باغ شمـاره هفـت آغـاز شد... دقـایقی بعـد از پـشت بی سیـم ها رمـز یـازهـرا (س) برای آغاز عملـیات فتـح المبـین اعـلام شـد، اعـلام ایـن رمـز اشڪ دیـدگـان مصطـفی و بسیـجی هـارا جـاری ڪرد ... هـوا هنـوز روشـن نشـده بـود ، منـطقه بـاغ شمـاره‌ی هـفت فتـح شـد. 📚 مصطفـی [ خاطرات سرلشکر شهید حجةالاسلام مصطفی ردانی پور ] 📇 انتشارات ابراهیم هادی