#خرید_ماشین
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_میربیگی
یکی از همسایگان ما تعریف می کرد یک روز رفتم گلزار شهدا و کنار مزار حسین نشستم و گفتم: حسین همسرم بیکار است کاش می توانستیم یک ماشین بخریم تا بتواند کار کند. وقتی به شهید توسل کردم به منزل برگشتم. چند شب بعد حسین به خوابم آمد و یک کلید ماشین به من داد و گفت: به مرتضی بگو با این ماشین به سر کار برود. چند هفته بعد از آن خواب ما توانستیم یک ماشین بخریم و الهی شکر مرتضی مشغول کار شد.